سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سین رو قبلاً در حد سلام علیک معمولی می شناختم تا اینکه امسال هم دانشگاهی و هم خوابگاهی شدیم و با هم می ریم و میام،بیشتر زمانهامونو با همیم و یه جورایی این رابطه بیشتر شده،اوایل که زنگ می زدیم بهم شروع صحبتمون سلام و احوالپرسی معمولی و رسمی بود و صمیمت و محبتی نمی شد تو حرفامون پیدا کرد،بعد مدتی که از این آشنایی گذشت یه روز زنگ زدم خونشون،با صدایی که انرژی و محبت توش موج می زد و خبری از اون احوال پرسی معمولی نبود،با گرمی (خداییش گرماش محسوس بود!)گفتم سلاااااااااااام،خوبی سین جان!چطوری(حالا اینا رو لحنش رو هم در نظر بگیرینا و یه خورده تغییر صدا واسه لوس بازی و یه جور صمیمیت بیشتر هم بهش اضافه کنین)اما سین جان به همان حالت معمول با همان صدا به همون خشکی فرمودند:الو،سلام،خوبی؟
منم خورد تو پَرَم(دلم خواست بگم کوفته سلام خوبی!اما نگفتم که!) با دشمن خونینم این جور گرم می گرفتم از پشت خط ماچ هم برام می فرستاد!اما سین!چیزی نگفتم و بقیه حرفم رو ادامه دادم.
یه سری تو اتوبوس بودیم داشتیم میومدیم گرگان یکی دو روزی نبودیم مامانش زنگ زد اونم گفت الو سلام خوبی!حالا مامی من زنگ زد منو داری سلااااااااااااااام چطورییییییییییی با کلی جلف بازی!
دوست جون جونیش که به قول خودش 15 سال با هم دوستن زنگ زد گوشی رو برداشت بازم با همون لحن بدون هیچ تغییری در صدا بدون کم و زیاد شدن محبتی که تو صداش هست گفت الو سلام خوبی!!
مقایسه کردم با زمانی که من و نازی با هم حرف می زنیم!فکر کنم نشده باشه که 2 بار یه جور با یه لحن حرفمون رو شروع کرده باشیم مگر در مواقع خاص که جایی بودیم نمی شد مسخره بازی در آورد،یه بار زنگ می زنیم اون یکی گوشی رو ور می داره این یکی با صدای بلند هر هر می خنده،یه بار تا اون یکی گوشی رو بر می داره این یکی یه سلام کش دار 1 دقیقه ای می گه!یه بار با جیغ سلام می گیم،یادمه یه بار بهش زنگ زدم نازی مثل آدم حرف زد می دونستم جایی که نمی تونه حرف بزنه،منم شروع کردم اذیت کردنش اونم هی جوابهای الکی و سر بالا می داد،بعد که قطع کردم یه اس ام اس حاوی کلی بد و بیراه بدستمان رسید!اما به اذیت کردنش می ارزید!
بعد از دقت در احوالات سین جان فهمیدم سین جان با همه همینطور صحبت می کنه حتی شما دوست گرامی لطفاً اصرار نفرمایید!
برام خیلی جالب بود،آدم یه جور حرف زدن رو برای همه به کار ببره،برای عزیزانش،دوستانش و احیاناً دشمنانش!حالا من!عاشق تنوعم،دوست دارم با یک نفر خاص هم هر بار یک جور صحبت نکنم و تو برخوردام و حرف زدنم تنوع داشته باشم البته بستگی به میزان نزدیکیم به اون داره و اینکه تا چه قدر می شه تو مدل حرف زدن جولان داد!

پ ن 1:این نوشته رو پنجشنبه شب نوشتم اما تو قسمت یادداشتهای وبلاگ مونده تا شنبه به محضر شما برسه!بمیرم واسه خودم الان که شما راحت تو خونتون نشستین دارین اینا رو می خونین و به میزان زیاد کیف می کنین!من احتمالاً تو خوابگاه تو تختم دراز کشیدم و دارم در مورد یه مساله فکر می کنم یا جواب مساله رو پیدا نکردم دارم به استاد بدو بیراه می گم،یا جواب رو پیدا کردم اما بس سخت بود بازم دارم به استاد بد و بیراه می گم!یا به سین زنگ زدم و کلی قربون صدقش رفتم و اونم باز فقط گفته الو سلام خوبی منم قطع کردم دارم بهش بد و بیراه می گم یا طبق معمول این فصل سال در حال قندیل بستنم و دارم به زمین و زمان بد و بیراه می گم!تویی که میای اینجا کله می کشی نظر نمی دی به توام بدو بیراه می گما!
پ ن 2:شما همتون می دونین هم آوا اهل بد و بیراه گفتن نیست فقط یه خورده حرصش گرفته شما اینجا راحت واسه خودتون نشستین اون یا تو خوابگاه تو تختشه ...داره به استاد بد و بیراه می گه یا ... یا ...داره بد وبیراه می گه!
پ ن 3:شاید علتش چیز دیگه باشه،نازی بهش بد و بیراه گفته می خواد سر شما خراب کنه،اینورا فردین پیدا میشه؟!


نوشته شده در  شنبه 86/7/28ساعت  12:0 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]